زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
آن غنچه که پژمرد شکـوفا شدنی نیست آن سینه که بشکست مـداوا شدنی نیست زخمی که نمک خورد تحمل نتوان کرد درد دل بـی تـاب شـکـیـبـا شـدنی نیست مشکل که دو چندان بشود حل شدنی نیست وقتی گره ای کـور شود وا شدنی نیست آبی که ز جـو رفـتـه دگـر بــاز نـگـردد این خون زمین خورده که حاشا شدنی نیست حرمت شکنی سخت ترین غصه و درد است حرفی که زمین خورد دگر پا شدنی نیست تا روز قـیـامت فـدکـش رفـت ز دستـش وقتی سندی پـاره شد امضا شدنی نیست ای وای از آن غصه که عنوان شدنی نیست ای وای از آن رخ که هویدا شدنی نیست گیرم پس از این هیچ کس از یاس نگوید این داغ جگر سوز که امحا شدنی نیست از روزنۀ چشم کـبـودش به عـلـی گفت زهرای تو ای دل شده زهرا شدنی نیست تا آنکه به تو خُـرده نـگـیـرنـد ز اشـکـم خواهم که روم در دل صحرا شدنی نیست از خویش گذشتم که ز غربت به در آیی این خـواسـتـۀ قـلـبـی ام اما شدنی نیست در چـهــرۀ زردم گــل لبـخـنـد مجـویـید این گم شده ای هست که پیدا شدنی نیست هر کس که مرا دید چنین زخم زبان زد احـیـای تو حتی به مسیـحـا شدنی نیست ای رهـبــر مـظـلـوم دگـر یــار نــداری مـن رفـتـنی ام، مـانـدنـم آقا شدنی نیست |